بخوان، گویی که بر خودت نازل گشته!
شاعر بزرگ، محمد اقبال لاهوری گوید: تلاش داشتم روزانه بعد از نماز صبح قرآن بخوانم، پدرم -هر روز که مرا میدید- از من میپرسید: چه کار میکنی؟!
من پاسخ میدادم: قرآن میخوانم.
بر این منوال سه سال پیاپی سپری شد و او همچنان سؤالش را میپرسید و من هم همان جواب را بازگو میکردم.
تا اینکه روزی به او گفتم: پدر منظورت چیست که پیوسته این سؤال را از من میپرسی و من هم همان جواب همیشگی را باز میگویم؛ با این وجود باز هم روز بعد سؤالت را از نو باز میپرسی؟!
پدر گفت: فرزندم میخواهم به تو بگویم:
به گونهای قرآن بخوان، گویی که -مستقیم از نزد خدا- بر خودت نازل شده است!
من از همان وقت تلاش برای فهم قرآن و رویآوردن به آن را آغاز کردم و آنچه خوشهچینی و دریافت کردهام همه از نور قرآن و آنچه به نظم کشیدهام همه از مرواریدهای آن بوده است.
(روائع اقبال / للشیخ الداعیة ابي الحسن علی حسنی الندوی)
مهمترین سرمایهی مسلمان، کتاب روشنگر، زندگیساز و الهامبخش خداوند است؛ کتابی که در منتهای اعجاز و مبارزهطلبی است؛ در عین حال ساده، سهل، دلپذیر و آسان برای فهم همگان؛ کلماتش از جنس الفبای بشر است، اما تفاوتش با کلام بشر به اندازهای است که انسان زنده و عاقل با مجسمههای سنگی تفاوت دارد.
به اندازهای که انسان به این کتاب عشق بورزد، در محفل استادیاش همچون شاگردی مشتاق، گوش جان بسپارد، سهمی مشخص و فوتنشدنی از خلوت شبانه و تأنّی و ترتیل و تفکر در معانیاش داشته باشد؛ به همان اندازه ارج میبیند و قدر مییابد و بر صدر مینشیند و پا بر فرق زمین و زمان مینهد و گامهایی استوار و اثرآفرین و کلامی استوار و پر از متانت روزی و ارزانیاش میشود، (ان ناشئة الليل هي اشد وطئا و اقوم قيلا!)
بسياري از بزرگان ما در همنشینی و معاشقهی شبانهی خود با قرآن به جایگاه بلند رسیدهاند و دریای معانی و کلام فاخر و دلکش بر روح و روان و مغز و قلب آنها جوشیدن گرفته است.
عشقت رسد به فریاد، ور خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی بر چهارده روایت
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩﻡ
ز حافظان جهان ﮐﺲ ﭼﻮ ﺑﻨﺪﻩ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﺮﺩ
ﻟﻄﺎﺋﻒ ﺣﮑﻤﯽ ﺑﺎ ﻧﮑﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﯽ
بزرکترین استاد و راهنمای اقبال به قول خودش ﻗﺮﺁﻥ بوده است؛ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺪﺍﯾﺖﮔﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﯾﺮ ﮐﺘﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ
ﭼﯿﺰی ﺩﯾﮕﺮﺍﺳﺖ:
نقشقرآن تا در این عالم نشست
ﻧﻘﺶﻫﺎﯼ ﮐﺎﻫﻦ ﻭ ﭘﺎﭘﺎ ﻧﺸﺴﺖ
ﻓﺎﺵ ﮔﻮﯾﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻀﻤﺮ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﺟﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻮﺩ
ﺟﺎﻥ ﭼﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻮﺩ
ﻣﺜﻞ ﺣﻖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻭ ﻫﻢ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ
ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﭘﺎﯾﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻮﯾﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ
ﺁﻓﺮﯾﺪﯼ ﺷﺮﻉ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﺩﮔﺮ!
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺮﺁﻧﺶ ﻧﮕﺮ
ﺍﺯ ﺑﻢ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺣﯿﺎﺕ ﺁﮔﻪ ﺷﻮﯼ
ﻫﻢ ﺯ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺣﯿﺎﺕ ﺁﮔﻪ ﺷﻮﯼ
(ﺟﺎﻭﯾﺪﻧﺎﻣﻪ)
نورمحمد پدر اقبال، هر زمان که میخواست اقبال را به عملی وا دارد ﯾﺎ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪﻯ ﻣﻨﻊ ﮐﻨﺪ، ﺍﺯ ﺁﯾﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ –صلّیالله علیه و سلّم– ﺑﺮﺍﻯ ﻭﻯ ﻣﻰﺧﻮﺍﻧﺪ؛ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻢ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﭘﺪﺭ ﺁﯾﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﯾﺎ ﺣﺪﯾﺜﻰ از رسول خدا ﺭﺍ ﻣﻰﺷﻨﯿﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻰﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﻧﻤﻮﺩ.
یک وقت هم پدرش به او گفته بود: باید پاداش آن زحمتی که برای آموزش تو کشیدم را بگیرم؛ پاداش من ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﻰ.
ﺍﻗﺒﺎﻝ ﻣﻰﮔﻮﯾﺪ: ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪی ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻫﻢ ﻣﻰﺁﻭﺭﺩﻡ، ﺷﻬﺮﺕ ﺷﺎﻋﺮﻯ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﻰﯾﺎﻓﺖ، ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﺳﻼﻣﻰ ﻣﻰﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﻭ ﺫﻭﻕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻰﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻰﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻢ ﭘﺪﺭﻡ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﻯ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ! ﺁﯾﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﻬﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﻭﻓﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ؟
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﺎ ﺧﻮﺷﯽ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺧﺎﻃﺮ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ.
نظرات